فریاد از این دل فریاد

می خوام از عشق بنویسم از خون دلهایی که بهم داد از رنجنامه ی یکی از دو خط موازی که ... از اشک و گریه های شبانه ام و از اینکه ...

فریاد از این دل فریاد

می خوام از عشق بنویسم از خون دلهایی که بهم داد از رنجنامه ی یکی از دو خط موازی که ... از اشک و گریه های شبانه ام و از اینکه ...

شاید خطا کردم...

 

یا لطیف 

  

دست از دامنت کشیدم تا به همراه من به دیدار شعله های سوزان جهنم نیایی.  

دست از دامنت کشیدم تا زجر و عذاب بی تو بودن را از همین جا بر خود بپذیرم و همین دنیا جهنم من شود.  

دست از دامنت کشیدم تا بر این باورم مهر تایید بزنم که لیاقت چون تویی بیش از من مجنون است. 

دست از دامنت کشیدم تا قدر بودنت را با ذره ذره ی وجودم درک کنم. 

 

اما بعد از این چگونه خواهد بود زندگی دیوانه ای که با دست خود جانش را از خود راند. دیوانه ای که آنقدر عاشق بود که خود را در وجود معشوق حل کرد و خود را ندید تا هرآنچه هست معشوق باشد. دیوانه ای که چشمانش به انتظار خشکید و بعد از سالها دانست که تمام دیدار در همین انتظار بوده و او نمی دیده است. دیوانه ای که دیگر مرده ای متحرک بیش نخواهد بود.  

 

اما  

ای به فدای تو تار و پود وجودم ، ای جانم تقدیم هر نفس گرم تو  ، ای همه ی بود و نبود من ،ای دیدنی ترین نادیده ، ای جان من و جانان من و ای نازنین ترین گل زیبای من ... چه باید می کرد این مجنون دلسوخته ی دیوانه که می دید به دست خویش تو را به تباهی می کشاند؟...  

 

اگر گفتم برو برای اینکه بمانی و اگر رفتم برای اینکه بودنم بی تو بی معنا بود.  

 

در هرجا و هر حال دعایت کردم و از خدا خواستم عاقبتت را ختم به خیر کند. حال دانستم که اینچنین عاقبتی در رفتن توست.  

  

شاید خطا کردم اما  

 

خطا کردم تا بهشت زیر پای تو باقی بماند. 

 

از خدا می خواهم تمامی بار گناه این عشق را به پای من بنویسد و هرگونه که اراده ی اوست مرا به عذاب برساند اما گلبرگ های سفید گل من از نسیم رحمت و لطف بی کران او بهره مند شوند. 

آمین 

 

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران 


هرکو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران 


با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران 


بگذاشتند ما را در دیده، آب حسرت
گریان چو در قیامت، چشم گناهکاران  


ای صبح شب نشینان، جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه‌داران 


چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران  


چندت کنم حکایت، شرح این قدر کفایت
باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران  


سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی‌توان کرد حتی به روزگاران 

  

***   

هر وقت یادم کردی و خواستی دعای خیری در حقم کنی این جمله را بگو 

 

خدایا شهادت در راه خودت را نصیبش کن 

 

***  

خداحافظ  

گل مظلوم پر دردم