بنام تو ای تنها
... تصور کن گام های کج و معوج از نفس افتاده ای در کویر برهوت را که بر رگه های رمل کویر نشان می گذارد و در پی نیستی می رود.
پلک می زند و می جوید و نمی یابد...
... پلک می زند اما دیگر افق را هم نمی بیند... صورتش بر خاک تفتیده ی کویر است
... ... پلک می زند و ... نه دیگر پلک نمی زند...
شبی زیباست... شب های کویر همیشه زیباست
تک ستاره ای به درخشندگی نام معشوق در قلب عاشق ، بر بالای کویر با تمام قدرت می درخشد.
آنکه بر رمل های کویر افتاده کاش می توانست پلک بزند و اینهمه درخشش را تک ستاره ببیند...
تک ستاره ی قلبش
خدااااااااااا خسته ام...
نمی کشی راحتم کنی؟؟؟