فریاد از این دل فریاد

می خوام از عشق بنویسم از خون دلهایی که بهم داد از رنجنامه ی یکی از دو خط موازی که ... از اشک و گریه های شبانه ام و از اینکه ...

فریاد از این دل فریاد

می خوام از عشق بنویسم از خون دلهایی که بهم داد از رنجنامه ی یکی از دو خط موازی که ... از اشک و گریه های شبانه ام و از اینکه ...

به خود کرده گرفتارم

بنام حضرت دوست 

 

 چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست

ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایی است

مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کن

دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن

در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما

همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها

...

فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم

دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم

گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم

به جز در خود در فرو رفتن چه راهی پیشرو دارم

رفیقان یک به یک رفتندمرا با خود رها کردند

همه خود درد من بودندگمان کردم که همدردند

گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم

به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم 

  ***

روزهای سختی دارم خیلی سخت 

دیگه گریه هم درد منو دوا نمی کنه

با گریه نوشتم

 

با گریه نوشتم که: 

 

خانه خراب توشدم

به سوی من روانه شو

سجده به عشقت میزنم

منجی جاودانه شو

ای کوه پرغرور من

سنگ صبور تو منم

ای لحظه ساز عاشقی

عاشق با تو بودنم

روشنترین ستاره ام

میخواهمت میخواهمت

تو ماندگاری در دلم

میدانمت میدانمت

ای همه وجود من نبود تو نبود من ...    

 

 

 

 

امروز خیلی از دستت گریه کردم   

 

قدر آیینه بدانیم

 

بنام او که همیشه با ماست 

 

تا که بودیم نبودیم کسی                   کُشت ما را غم بی همنفسی  

تا که رفتیم همه یار شدند                   خفته ایم و همه بیدار شدند 

 قدر آینه بدانیم چو هست                   نه در آن وقت که اقبال شکست  

 

***  

 

دید مجنون را یکی صحرا نورد     در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ، ز انگشتان قلم     می زند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا، چیست این؟     می نویسی نامه؟ سوی کیست این
هر چه خواهی در سوادش رنج برد     تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باق ماندش؟     تا کسی دیگر پس از تو خواندش
گفت شرح حسن لیلی می دهم     خاطر خود را تسلی می دهم
می نویسم نامش اول از قفا     می نگارم نامه ی عشق و وفا
نیست جز نامی از او در دست من     زان بلندی یافت قدر پست من
ناچشیده جرعه ای از جام او     عشق بازی می کنم با نام او