-
طفلک وبلاگ غبار گرفته
شنبه 7 دیماه سال 1392 15:37
یا لطیف سلام به وبلاگ غبار گرفته هنوز یک خط و ربطی حتی شده ماهی یکبار مرا به سوی تو می کشاند نمی دانم این خط و ربط ارزشی دارد یا نه اما حتما حسی درونش هست برای کشاندن من به اینجا هرچه از شاعری بدم می آید... لیز می خورم به طرف چاله ی شعرگفتن وبلاگ غبارگرفته هنوز دوستت دارم شاید بخاطر او
-
گلدان خالی
شنبه 9 دیماه سال 1391 14:32
چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 13:24
یا لطیف آه اگر روزی چشمانم زبان بگشایند! چه درد دلها که نخواهند گفت... چه گلایه ها که نخواهند کرد.... آه اگر روزی چشمانم زبان به گلایه بگشایند!... * * * * برق شادی را از چشمانم تو ربودی... چشمانی که پر از شور و نشاط بود.. لبریز بود از شادی و شیطنت... گویی قهقهه می زد، هر صبح که خورشید تازه می شد.... چشمانم پر از شور و...
-
...
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 10:53
کاش می شد صدای دلتنگی دریا را در روزهای طوفانی شنید.
-
فاصله ها
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 08:19
بنام خدای مهربان دلتنگم خسته ام و بیزارم از فاصله ها آه از این همه فاصله... شنبه هشت و بیست دقیقه ( قبل از حرکت ) و باز فاصله ها
-
شاعر نیستم اما ...
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 15:39
بنام خدایی که آن دو چشم زیبا را به تو هدیه داد شاعر نیستم اما چشم هایت مرا به شعر وا می دارد چشم هایی که در وجود من عشق می کارد چشم هایی که در ازای گناه من عاشقانه می بارد چشم هایی که پاکی اش نام زیبای تو را به یاد من می آرد *** گفتی از مردان حقیر بیزاری. از آنان که در مقابل زنان کوچک می شوند... تو برای من چیزی فراتر...
-
سنگ صبور غم هام
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 12:55
بدون شرح: رفیق من سنگ صبور غمهام به دیدنم بیا که خیلی تنهام هیشکی نمی فهمه چه حالی دارم چه دنیای رو به زوالی دارم مجنونم و دل زده از لیلیا خیلی دلم گرفته از خیلیا نمونده از جوونیام نشونی پیر شدم پیر تو ای جوونی تنهای بی سنگ صبور خونهء سرد و سوت و کور توی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست اگر چه هیچ کس نیومد سری به...
-
داشتیم زندگی مون را می کردیم که... عشق آمد
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 13:43
یا لطیف که اینطور؟... داشتم زندگی مو می کردم ، داشتی زندگیتو می کردی... ها؟ باشه... باشه عزیز. عشق آمد و میدانم در خویش نمی مانم در تابش جاویدش ، گم می شود ایمانم از من خبری از«من»اینک زچه می پرسی چون قطره ی بارانی حیران و پریشانم در اشک نمی گنجم، در شعر نمی پایم پر شور تر از اینم ،شفاف تر از آنم هم وزن شکوفایی ،بر...
-
یه ای کاش بد...
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 09:00
بعضی وقتها با اینکه می دونم آرزوی بدیه ولی میگم کاش عاشقت نمی شدم
-
دردهایی برای جلای روح
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 11:02
ی ا لطیف Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 دردها و غمهایی وجود دارد که مفرح روح و جلا دهنده ی قلب است، انسان را به آسمانها صعود میدهد و روح را از زندان وابستگیهای زمینی آزاد میکند. این غم ودرد همچون آتشی مقدس شمع وجود آدمی را روشن مینماید. جسم را میسوزاند و عصاره حیات را به...
-
دلم انگاری گرفته
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 23:37
به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته نگو از دوری چی برای کی گرفته
-
شانه هایت
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 13:02
بنام خالق عشق خوشا به حالت اگر بدانی شانه هایت محلی هستند برای آرامش خاطر او که خود آرامش خاطر توست. *** گاهی اشک هایم بی موقع می ریزند تا آبرویم را بریزند درست مثل دیشب. *** نبودنت و نداشتنت بعضی وقت ها خیلی آزارم می دهد. بیشتر باش و بگذار داشته باشم تو را. ***
-
به خود کرده گرفتارم
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 15:30
بنام حضرت دوست چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایی است مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کن دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها ... فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم دلم چون دفترم...
-
با گریه نوشتم
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 23:18
با گریه نوشتم که: خانه خراب توشدم به سوی من روانه شو سجده به عشقت میزنم منجی جاودانه شو ای کوه پرغرور من سنگ صبور تو منم ای لحظه ساز عاشقی عاشق با تو بودنم روشنترین ستاره ام میخواهمت میخواهمت تو ماندگاری در دلم میدانمت میدانمت ای همه وجود من نبود تو نبود من ... امروز خیلی از دستت گریه کردم
-
قدر آیینه بدانیم
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 12:37
بنام او که همیشه با ماست تا که بودیم نبودیم کسی کُشت ما را غم بی همنفسی تا که رفتیم همه یار شدند خفته ایم و همه بیدار شدند قدر آینه بدانیم چو هست نه در آن وقت که اقبال شکست *** دید مجنون را یکی صحرا نورد در میان بادیه بنشسته فرد ساخته بر ریگ، ز انگشتان قلم می زند حرفی به دست خود رقم گفت ای مفتون شیدا، چیست این؟ می...
-
دردهای بی درمان...
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 14:21
بنام خالق عشق به خدا این چند خط را نمی نویسم که بخوام دل تو را غصه دار کنم . این چند خط حرف دلم هست فقط حرف دلم... بعضی دردها هیچ درمانی ندارند. و دردی که لحظه لحظه قلب منو مثل شمع آب می کنه از همین جنسه. دردی که در قلب منه تنها یک درمان داره و اون هم مرگه. دیگه از دست خودم... از دست قلبم... از غم و غصه هام... از...
-
...
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 00:23
ای اشک غم آرام تر بر گونه ی بیمار من ای غم تو هم لذت ببر از اینهمه آزار من
-
چه می خواهم بگویم؟؟؟
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 14:36
بنام تو که میدونم کمکم می کنی نمی دانم چه می خواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته است در تنگ قفس باز است و افسوس که بال مرغ آوازم شکسته است نمیدانم چه می خواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد خیال ناشناسی آشنا رنگ گهی می سوزدم گه می نوازد گهی در خاطرم می جوشد این وهم ز رنگ آمیزی غمهای انبوه که در رگهام جای خون روان است...
-
درد دل
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 14:58
بنام تو ای تنها ... تصور کن گام های کج و معوج از نفس افتاده ای در کویر برهوت را که بر رگه های رمل کویر نشان می گذارد و در پی نیستی می رود. پلک می زند و می جوید و نمی یابد... ... پلک می زند اما دیگر افق را هم نمی بیند... صورتش بر خاک تفتیده ی کویر است ... ... پلک می زند و ... نه دیگر پلک نمی زند... شبی زیباست... شب های...
-
ای عشق زهر است از تو ...
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 10:51
بنام خدای تنهایان وقتی عاشق میشی انگار دنبال یه تفریح یه سرگرمی و یه خوشی هستی. اما وقتی به عشق مبتلا شدی می بینی که دلسوخته تر از تو کسی نیست. دلسوخته تر از همه سوختگانم از جمع پراکنده رندان جهانم می بینی قماری را شروع کرده ای که بازنده ی اول و آخر اون تویی و دنیای نامرد با تو همون کاری را می کنه که با فرهاد و شیرین...
-
خسته
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 15:10
بنام تو خدا خدایا تو خستگی را در اعماق فریادهای نهان در سکوتم می شنوی مگه نه؟ خدایا میدونم این خستگی چشمهای تو را هم گریان می کنن مگه نه؟ خدایا من گریه ات را دوست دارم خدایا من دیوانه ام مگه نه؟
-
تک ستاره
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 18:15
یا لطیف غروب روز سه شنبه کارمون خیلی دیر تموم شد و تا اومدیم برگردیم خوردیم به تاریکی. روستا توی حاشیهی کویر بود و طبعا برگشت ما توی غروب کویر اتفاق میافتاد. فکر میکنی یه افق سرخفام و ابرهای کشیده منو یاد چی مینداخت؟ با خودم گفتم یادش بخیر و پشت سرش سعی کردم حواسم را متوجه یه موضوع دیگه کنم. آسمون بالای سر افق را...
-
شاید خطا کردم...
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 14:51
یا لطیف دست از دامنت کشیدم تا به همراه من به دیدار شعله های سوزان جهنم نیایی. دست از دامنت کشیدم تا زجر و عذاب بی تو بودن را از همین جا بر خود بپذیرم و همین دنیا جهنم من شود. دست از دامنت کشیدم تا بر این باورم مهر تایید بزنم که لیاقت چون تویی بیش از من مجنون است. دست از دامنت کشیدم تا قدر بودنت را با ذره ذره ی وجودم...
-
ساعت تحویل
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 21:01
خدایا خدایا خدایا خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-
دلم گرفته
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 16:12
یا لطیف اینقدر دلم گرفته که هرچی می نویسم آروم نمیشم. الان دوست دارم اینقدر اینجا بنویسم که انگشتام از نای نوشتن بیفتن. اما قلبم ... صدای قلبم شده مثل نوای یه نی لبک شکسته که آواز محزونش ... *** خدایا کمکم کن خدایا کمکم کن
-
راز گونه
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 12:51
یا لطیف وقتی میام از عشق بنویسم رازگونه می نویسم. دختر گلم ناتالی در تفسیری از عشق یه همچین تعبیری نوشته بود که عشق از نظر من با عشق های معمولی که رایج هست فرق داره و معتقد بود که عشق اصلی عشق بنده به خداست. من با پاکی و صداقتی که در قلب دخترم ناتالی سراغ دارم مطمئنم که این حرف حرف دلشه و صمیمانه و از عمق وجود این حرف...
-
دلم گرفته از خودم
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 12:04
یا لطیف *** دلم گرفته آسمون ، نمی تونم گریه کنم شکنجه می شم از خودم ، نمی تونم شکوه کنم انگاری کوه غصه ها رو سینه ی من اومده باز داره باورم می شه ، خنده به من نیوموده دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم تو روزگار بی کسی یه عمره که در به درم حتی صدای نفسم ، می گه که توی قفسم من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم دلم گرفته...
-
... درد دل
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 15:04
یا لطیف انگار باید دیشب کتاب روی ماه خداوند را ببوس را می خوندم که نتونم تا خود صبح بخوابم و صبح شاهد صحنه ای دلخراش باشم. خدایا. ای خدای قادر بی همتا. میدونی که من هم مثل شاید میلیون ها بنده ات خیلی بدم. و شاید یکی از بدترین هاشون اما خوب منم بنده ام و بنده هم که بی صاحب نمیشه. پس تو بخوای یا نخوای صاحب منی. میدونم...
-
یه روز...
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 13:09
یا لطیف میونه ام با قلبم به هم خورده. خیلی یاغی شده. یه وقتایی گوش به حرفم می داد اما حالا چی؟ انگار من شده ام غلام زرخرید ایشون. جالبه از اول عمرم تا حالا هر بلایی سرم آورده همین قلب آورده اما تحمل درد کشیدن را هم نداره. این روزها یه وقتایی اینقدر توی سینه بی قراری می کنه که با خودم میگم الانه که پربکشه بره. یه آقا...
-
بهای عشق
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 10:10
یا لطیف خواستم بنویسم خونبهای عشق دیدم خیلی شعاریه این بود که نوشتم بهای عشق. این بیت شعر یه وقتایی خیلی اذیتم می کنه ولی خوب دوستش دارم هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند انگار امام حسین علیه السلام مقرب ترین نزد خداوند بود. کشوندش به سرزمینی که اصلا مشهور بود به کرب و بلا بعد هم جلوی چشم باغبون هرچی...