اگه دلت می خواد منو اهلی کن

 

 یالطیف

    شهریار کوچولو وقتی به روباه می رسه از اون خیلی خوشش میاد و بهش میگه بیا با من بازی کن دلم خیلی گرفته. روباه میگه نمی‌توانم باهات بازی کنم. آخه هنوز اهلیم نکردن شهریار کوچولو می پرسه اهلی کردن یعنی چی؟ روباه میگه یه چیزیه که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردنه شهریار کوچولو می پرسه ایجاد علاقه کردن؟ روباه میگه خوب معلومه. بعد ادامه میده که  تو الان واسه من یک پسر بچه‌ای مثل صد هزار پسر بچه‌ی دیگه. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم واسه تو یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگه. اما اگر منو اهلی کردی هر دوتامون به هم احتیاج پیدا می‌کنیم. تو واسه من میان همه‌ی عالم موجود یگانه‌ای میشی و منم واسه تو. شهریار کوچولو میگه کم‌کم داره دستگیرم میشه. یک گلی هست که گمونم منو اهلی کرده. روباه میگه: اگه منو اهلی کنی انگار زندگیما چراغون کرده باشی. اون وقت صدای پایی را می‌شناسم که باهر صدای پای دیگه ای فرق می‌کنه صدای پای دیگران منو وادار می‌کنه تو هفت تا سوراخ قایم بشم اما صدای پای تو مثل نغمه‌ای منو از سوراخم می‌کشه بیرون. تازه نگاه کن، اون گندم‌زارو می‌بینی؟ واسه من که نون بخور نیستم گندم چیز بی‌فایده‌ایه. پس گندم‌زار هم منو به یاد چیزی نمی ندازه. اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر میشه گندم که طلایی رنگه منو به یاد تو می‌ندازه و صدای باد هم که تو گندم‌زار می‌پیچه را دوست دارم. بعد ساکت میشه و مدت درازی شهریار کوچولو را نگاه می کنه (الهی بمیرم)بعد میگه اگه دلت می‌خواد منو اهلی کن! 

 

 *** 

آدم نمیدونه برای روباه گریه کنه یا برای شهریار کوچولو ...