تفالی به حافظ

 

یا لطیف  

 

دیروز و امروز حالم خیلی بد بود. دیروز توی بزرگراه و پشت رل گریه کردم. درست ساعت دوازده بود و من عین بچه کوچولوها گریه می کردم. دیشب هم حالم بد بود. ماه ضیافت الهی شروع شده و احساس می کنم درونم خیلی متلاطم شده. خدا خودش کمکم کنه.  

 

نمی دانم چه می خواهم بگویم. زبانم در دهان باز بسته است.  

 

خدایا من وقتی زندگی نامه ی اونایی که خیلی بهشون علاقه دارم را می خونم می بینم شهادت اونها بعد از یه دوره شیدایی کامل رخ داده. خدایا نمی دونم دارم راه درست را میرم یا خطا ولی شدم عین یه کوره که تنم داره می سوزه و بیشتر وقتها توی این عالم نیستم.  

 

خدایا تو اراده کردی یا من خودم کردم؟ اگه تو می خواستی می تونستی مانعم بشی مگه نه؟؟؟  

 

خدایا تو خوب میدونی که شیدایی من وابستگی عمیقیه که اونطرفش مه آلوده و نمی تونم ببینم اون کیه؟ چیه؟ چه شکلیه و هیچ چیز دیگه ای... 

 

خدایا دیگه دارم کم میارم. کمکم کن. 

 

*** 

 

امروز از شدت غم پناه بردم به حافظ و اینم نتیجه ی تفالی که  زدم  

 

 

 

ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  

 

***

 

یاعلی مدد