راز گونه

یا لطیف  

 

وقتی میام از عشق بنویسم رازگونه می نویسم. 

دختر گلم ناتالی در تفسیری از عشق یه همچین تعبیری نوشته بود که عشق از نظر من با عشق های معمولی که رایج هست فرق داره و معتقد بود که عشق اصلی عشق بنده به خداست. من با پاکی و صداقتی که در قلب دخترم ناتالی سراغ دارم مطمئنم که این حرف حرف دلشه و صمیمانه و از عمق وجود این حرف را زده. اما وقتی من می خوام از عشق بگم مجبورم توی هزارلایه بپیچمش و خیلی رازگونه بگم. برای من عشق یه حس و حالیه که سراسر آتش و سوز و گدازه. لحظاتی میاد که این حس در من تشدید میشه و درون سینه ام را مالامال از شعله های سوزان می کنه. نتونستم یا لیاقت نداشتم نمیدونم.  اما میدونم:

برای من عشق چشم انتظار نشستن برای دیدن یک جفت چشم زیباست که دریایی از حرف را بهت منتقل می کنه.  

برای من عشق محو شدن در طنین صداییه که حاضری تموم زندگیت را بدی تا یه بار اسمت را صدا بزنه.  

برای من عشق محو تماشای سرانگشتان دستهاییه که میدونی با آرزوی نوازششون بر گونه هات باید بمیری 

برای من عشق اون شبح اون فرشته اون قدیسه اون الهه و اون عزیزیه که حاضری هر لحظه هزاران بار جونت را فداش کنی 

برای من عشق طپیدن یه قلب مهربون توی سینه اون گل نازیه که اگه نبود نبودی و اگه یه ذره فقط یه ذره پژمرده بشه می میری. 

 

برای من عشق یعنی انتظار و انتظار و انتظار 

 

مطمئنم خدا کمکم می کنه مثل آب روان توی این عشق پاک بمونم و پاک بمیرم 

 

عشق من لحظه لحظه ی بودنم فدای تو  

 

ببخشید نمی خواستم از لحظات دیوونگیم بگم ولی اومد به زبونم و من هم نوشتم 

 

یاعلی مدد