به خود کرده گرفتارم

بنام حضرت دوست 

 

 چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست

ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایی است

مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کن

دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن

در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما

همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها

...

فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم

دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم

گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم

به جز در خود در فرو رفتن چه راهی پیشرو دارم

رفیقان یک به یک رفتندمرا با خود رها کردند

همه خود درد من بودندگمان کردم که همدردند

گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم

به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم 

  ***

روزهای سختی دارم خیلی سخت 

دیگه گریه هم درد منو دوا نمی کنه