فریاد از این دل فریاد

می خوام از عشق بنویسم از خون دلهایی که بهم داد از رنجنامه ی یکی از دو خط موازی که ... از اشک و گریه های شبانه ام و از اینکه ...

فریاد از این دل فریاد

می خوام از عشق بنویسم از خون دلهایی که بهم داد از رنجنامه ی یکی از دو خط موازی که ... از اشک و گریه های شبانه ام و از اینکه ...

درد دل

 

بنام تو ای تنها  

 

... تصور کن گام های کج و معوج از نفس افتاده ای در کویر برهوت را که بر رگه های رمل کویر نشان می گذارد و در پی نیستی می رود.  

 

پلک می زند و می جوید و نمی یابد... 

... پلک می زند اما دیگر افق را هم نمی بیند... صورتش بر خاک تفتیده ی کویر است 

... ... پلک می زند و ... نه دیگر پلک نمی زند...  

 

شبی زیباست... شب های کویر همیشه زیباست 

تک ستاره ای به درخشندگی نام معشوق در قلب عاشق ، بر بالای کویر با تمام قدرت می درخشد.   

 آنکه بر رمل های کویر افتاده کاش می توانست پلک بزند و اینهمه درخشش را  تک ستاره ببیند... 

 تک ستاره ی قلبش  

خدااااااااااا خسته ام...  

نمی کشی راحتم کنی؟؟؟  

ای عشق زهر است از تو ...

بنام خدای تنهایان

   وقتی عاشق میشی انگار دنبال یه تفریح یه سرگرمی و یه خوشی هستی. اما وقتی به عشق مبتلا شدی می بینی که دلسوخته تر از تو کسی نیست.

دلسوخته تر از همه سوختگانم

از جمع پراکنده رندان جهانم
   می بینی قماری را شروع کرده ای که بازنده ی اول و آخر اون تویی و دنیای نامرد با تو همون کاری را می کنه که با فرهاد و شیرین و خسرو و لیلی و مجنون و وامق و عذرا و بیژن و منیژه و و و و و .... 
در صحنه ی بازیگری کهنه دنیا 
عشق است قمار من و بازیگر آنم
   با خودت فکر می کنی عاشق ترینی و اونی که به سرت اومده سر هیچکسی نیومده  
با آنکه همه باخته در بازی عشقند
 بازنده ترین هست در در این جمع نشانم
   چی بگم در شرح و تفسیر عشق که مطمئنم جز خدا هیچکسی به راز اون واقف نیست. همون درد بی درمانی که اگه قوانینش را رعایت کنی مثل پروانه و شمع خواهی سوخت و اثری از تو باقی نخواهد ماند 
ای عشق زهر است از تو به کامم
دل سوخت، تن سوخت، ماند من و نامم
    می بینی که داری از تموم دنیا بخاطرش دل می کنی اما نمی خوای برگردی. می بینی که نه خواب برات می مونه نه خوراک . نه لذتی نه خنده ای نه شادی و خوشی اما ادامه میدی
عمریست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
  اونایی که عاقل ترند نصیحتت می کنن و گوش نمی کنی بعد هم بهت میگن ای دل هزار بار گفتمت نرو از راه عاشقی ... رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست.
ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
   اگه پا پس کشیدی باید بری بمیری چون راه عشق فقط یک پایان داره و اون هم فناست. فنا در آرزوی وصال معشوق
من زنده از این جرمم و طبق مجازات
مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
 
 
    خدایا نه از عاقبت آنچه برایم نوشته ای باخبرم و نه می خواهم باخبر باشم. خودم را با تمام بدی ها سیاهی ها زشتی ها و نابندگی ها به تو سپرده ام. ایمان دارم که اگر اراده ات نبود امروز اینچنین غوطه ور در شعله ی بیدادگر عشقی هستی سوز نبودم. خدایا این کفر نیست که می گویم این حقیقتی است تلخ که بی اذن و اراده ی تو در تمام عالم هستی برگی از درخت فرو نمی افتد. پس خودم را با تمام بدی هایم به تو می سپارم و آنچه برایم پیش می آید را بر دیده ی منت می گذارم. عشق و عطش و فنا و وصل و هجران هر کدام اراده ی توست بسم الله من تابع محض توام.   
  ***
 
با اینکه چندسالی است زهری به کامم ریخته ای با نام مقدس عشق  
باز هم  
خدا دوستت دارم  

خسته

  

بنام تو خدا 

 

خدایا تو خستگی را در اعماق فریادهای نهان در سکوتم می شنوی مگه نه؟

 

خدایا میدونم این خستگی چشمهای تو را هم گریان می کنن مگه نه؟

 

خدایا من گریه ات را دوست دارم

 

خدایا من دیوانه ام مگه نه؟