یا لطیف
سیاه چشمونم نرو
دین و ایمونم نرو
از خودم سیرم نرو
بی تو می میرم نرو
اگر بوسه بودم به هنگام رفتن به لبهای گرمت شبی می نشستم
اگر خنده بودم در این لحظه شاید غرور سیاه تو را می شکستم
سیاه چشمونم نرو
دین و ایمونم نرو
از خودم سیرم نرو
بی تو
می میرم
نرو
یالطیف
هروقت دست به قلم میبرم حواسم به اینه که حرفها را تکتک و در نهایت زیبایی طوری کنار هم قرار بدم که بتونم حس درونیم را نسبت به او به رشتهی تحریر در بیارم اما دریغ... قلمفرسایی میکنم و مینویسم و مینویسم و نمیتونم حتی گوشهای از اون همه عشق که در وجودم برای او شعله میکشه را به رشتهی تحریر دربیارم.
بله...
قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
***
یاعلی مدد
یا لطیف
شنیدم مرحوم استاد شهریار در رویاهای خویش عاشق جمال دختری میشه و بدون اینکه اونا دیده باشه تصاویری محو کننده از چشمان اون معشوق می کشه و بعد از گذشت سالها او را در بازار تبریز می بینه و ... تا می رسه به اونجا که: آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
خواستم بگم گفتن اینها به زبون آسونه ولی ...
اینم از باباطاهر عریان که نمیدونم ربطش با مطلب بالا چیه و باز نمیدونم ربط هر دو مطلب با من دیوونه چیه
دو زلفونت بود تار ربابم
چه می خواهی از این حال خرابم
تو که با ما سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی به خوابم
***
خدای خوبم کمکم کن
***
یاعلی مدد